خاطرات دانشجویی

تولد وبلاگ

میخوام داستان اون روزارو واستون بگم روزایی که اصلا فراموش نمیشه...

ترم یک دوره کاردانی شهرضا:

ما ورودی های 83 بودیم اولین گروه شبانه الکترونیک،خوب طبیعتا کسی کسی رو نمیشناخت و همه تقریبا غریبه بودیم من که خودم به شخصه کسیو نمیشناختم به غیر از مسعود، مسعود دوست دوران هنرستانم هستش که با هم واسه ثب نام رفتیم.

برای بار اول که وارد شهرضا شدیم چون نمیدونستیم از یکی پرسیدیم که دانشگاه خوارزمی کجاست؟؟؟که اون با لحجه شهرضایی گفت: خیابون حافظ غربی

یعنی اونجا با اولین شهرضایی برخورد داشتیم،رفتیم دانشگاه و ثبت نام کردیم از صبح تا شب اونجا بودیم البته اگه راستشو بخاین من پول با خودم نبرده بودم که یکم مشکل درست کرد اما زیاد حاد نبود.

در شروع کلاس ها کلاس من و مسعود جدا شد چون مسعود روزانه بود،پس من تنها شدم و خواستم که دوست پیدا کنم.

اولیش کی بود؟

علی سیدین بود چون من همیشه اونو تو اتوبوس میدیدم ولی باقیه رو زیاد نمیدیدم

خلاصه منو علی سه روزه اول هفترو با هم میرفتیم که تو این مسیر با یسری از بچه های دیگه هم آشنا شدم که سعیدم جزو اونا بود بقیه بچه ها مثل ایمان بلوچی ، امیر کشکولی ، مهدی آتشی ، محسن و باقیه آشنا شدم.

تو این مسیر کلی داستانها داشتیم

این مسیرو من اسمشو میزارم مسیر آشنایی و خنده ما وقتی ترم یک بود همه با هم بودیم یعنی همه با هم یکجا سوار اتوبوس میشدیم و اتوبوسو پر میکردیم طوری که بعضی وقتا وسط اتوبوس وایمیسادیم یا سه نفری رو یه صندلی میشستیم خلاصه ما تو این اتوبوسا میزدیمو مرقصیدیمو میخوندیم.

یه شب که داشتیم برمیگشتیم همین آقا سعید گل یه موبایل آورده بود که آهنگهای میدی ایرانی توش بود خلاصه ما رفتیم ته اتوبوس نشستیم وسعیدم آهنگ موبایلشو روشن کرد.

این آهنگ که گذاشتیم ما هم باش میخوندیم که یهو دیدیم اتوبوس وایسادو رانندش اومد عقبو گفت : اِگه میخَین هنچی کونید من اِز همینجا دور میزنم میرم شهرضا،اینجا خونواده نشستس،زشتس. داشت میرفت که بره وسط راه محسن داد زد چسب (چشم) ولی راننده محل نزاشتو رفت ماهم چون بچه های خوب و حرف گوش کن بودیم دیگه سرو صدا نکردیم تاااا اصفهان.

یاد خاطرات گذشته

یادش بخیر این عکسو دیدم یاد خونه دانشجوییمون افتادم تو شهرضا

واقعا دورانی بودا


یه بار هم ما همینجوری ماکارونی خوردم

من اصلا ماکارونی دوست ندارم

به ضرب و زور خوردم تازه اونم دست پختی که خیلی سعی شده بود خوب در بیا

اما . . .

خلاصه اون موقع شاید تو یه شرایط خوبی نبودیم ولی الان که از دور به اون خاطرات نگاه میکنیم واقعا قشنگه

و هر سال این زیبایی بیشتر میشه و تکرارش از همه چیز مهمتر جالب میشه اگر با دوستات باشه

منو سعید هر از گاه گداری تکرارشون میکنیم

واقعا زیباس این خاطرات

تازه شدن یاد اون روزا

یادش بخیر دوران کاردانی

واقعا دوران خوبی بود . . .

چه حیف که گذشت واقعا

پریروز سعید جون به من یسری فیلم داد مال اون موقع ها بود, واقعا منو برد به اون موقع ها.

جلبیش اینجاست که خود سعید هم اینا رو گم کرده بوده, به اسطلاح زیر خاکی بودن

من دقت کردم به حرفایی که میزدیم, پر از تیکه کلام لون روزا که یادم رفته بود مثل :

اینا ام بد نی !!!

قبراق اینارو میبره !!!

چَنزه دیر میای ؟؟؟

اِ اِ اِ اِ اِ اِ اِ اِ اِ سیاوشه !!!

و . . .

خیلی زیاد

اونوقت جالبیش اینه که اینارو ترکیب میکردیم مثلا : قبراق اینا هم بد نیست.

وایی خیلی تیپامو باحاله

لاغر با ریش های مدل دار و موهای پر

یادش بخیر

برنامه ترم بندی دوره کاردانی شهرضا

هاهاهاهاهاهااهاااا

زیر خاکیه ها

داشتم تو برگه ها میگشتم که یهو اینو دیدم, دلم نیومد نزارمش

ببین چه طراحی داری بصورت کاملا دقیق با فلش ها رابطه درسارو نشون دادن

مثل دبستانی ها

هاهاهاهاهاها

نیگا کجا درس خوندیم به خداااااا

برنامه ترم بندی خوارزمی شهرضا

*می توانید برای دیدن تصویر بزرگ روی عکس کلیک کنید*

خاطرات اتوبوسی دوران دانشجویی

یاد اون روزا که میومدیم تو ایستگاه اتوبوس و منتظر میموندیم تا اون اتوبوسا داغون حرکت کنن و ما سر ساعت برسیم اونجا و بریم سر کلاس و دوباره عصر برگردیم

اتوبوسا یه چی تو این مایه ها بود

البته این قضیه فقط ترم اول بود و ترم آخر باقیه رو خونه داشتیم.

یکی از این خاطره هایی که به ذهنم رسید این بود:

یکی از این روزا که خیلی هم سرد بود و ما هم شیطون شده بودیم و بقول اصفهانی ها : "گِلی هم افتاده بودیم" رفتیم بالا اتوبوس

راننده یه پیکنیک وسط اتوبوس روشن کرده بود و میخواست با این کار ماشینو گرم کنه

خلاصه بعد از چند دقیقه ماشین پر شده بود و حرکت کرد.

وسط های راه هم دیگه شیطونیه ما به اوج خودش رسیده بود

پشت سر ما دوتا دختر بودن که هی شکایت میکردن که این پیکنیک خطرناکه

سد علی هم یه پیشنهاد داد

گفت که بیا پنجره رو باز کنیم تا یکم باد به مغزشون بخوره

منم قبول کردم

اونم نامردی نکرد و شیشه که خودش نشسته بود کنارش رو باز کرد تا ته

ماشین هم داشت یه صدتا سرعت میرفت

فک کن که چه حجم بادی میاد تو

اوتوبوسی که کلی انرژی برا گرم کردنش صرف شده بود شد عین یخچال و سد علی هم که پلو شیشه بود داشت میلزید

وااااااااااااااااااااااای که من چقدر خندیدم اون روز

یادش بخیر اون روزا واقعا

جلد کتاب

مورد داشتیم ورودی 92 کتابشو جلد کرده اومده دانشگاه

به زودی از بلاگفا به اینجا خواهیم آمد

سلام

من و سیاوش به زودی از بلاگفا به اینجا می آییم. اینجا یک وبلاگ جدید است و این مطلب را بطور آزمایشی ارسال کردم.